عشق
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 11:18
در ره دوست که تشخیص صوابش دارم دل ودین و سر و جان را به رکابش دادم عشق شد همدم و هم رای و قبولش کردم عقل پیچید سر از رای و جوابش دادم بخت بیدار که شکر قدم عشق نکرد تا ابد بهر همین جرم به خوابش دادم دایم از آتش غیرت دل من درجوش است عشق را جای چرا کنج خرابش دادم دوست چون دشمن دل بود برای دل او دل خود را بسی آزار و عذابش...